به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، ویژه برنامه تلویزیونی «روایت حبیب» در هفت قسمت به بررسی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس میپردازد. در این مجموعه برنامه بخشهای متنوعی از دوران دفاع مقدس شهید سلیمانی برای اولین بار از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد. گزارشهایی از سیر اقدامات سردار سلیمانی از سال اول تا پایان جنگ، برشهایی از سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع رزمندگان لشکر حاج قاسم، گزارش هایی از رابطه شهید سلیمانی با شهدا و سخنان تبیینی و دیدهنشدهای از حاج قاسم سلیمانی درباره دوران دفاع مقدس از جمله بخشهای «روایت حبیب» است. «روایت حبیب» در ایام هفته دفاع مقدس هر شب از شبکه سه سیما پخش شد و در این برنامه محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، سیدیحیی رحیم صفوی، جعفر اسدی، محمدعلی جعفری، علی فضلی، محمدرضا فلاحزاده، مرتضی حاجیباقری و ... با اجرای نادر طالبزاده مهمان «روایت حبیب» بودند.
در این گفتگو دکتر محمدباقر قالیباف، مهمان روایت حبیب بودند که متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
ریشهی دوستی شما با شهید سلیمانی از کجا شروع شد؟
من اوّلین بار آقای سلیمانی را در فتحالمبین دیدم، ولی در این حد که ایشان آقای سلیمانی است و ارتباط اینطوری هم واقعاً برقرار نبود؛ امّا از عملیات بیتالمقدس با همدیگر خیلی آشنا شدیم و ارتباطمان با همدیگر تنگاتنگ شد تا همین روزهای آخر؛ حتی بعد از دوران دفاع مقدس هم با توجه به اینکه یک مدتی فاصلهی جغرافیایی با هم داشتیم و من به تهران آمده بودم و ایشان در کرمان مانده بود، ولی ارتباطات بسیار تنگاتنگ برقرار بود. لذا اوّلین آشنایی ما باهم در دوران دفاع مقدس شکل گرفت.
قابلیتهایی در حاج قاسم سلیمانی بروز و ظهور داشت، چه ویژگیهایی بود که شما در دوران دفاع مقدس از ایشان دیدید که زمینهای شد برای آینده که در پست بینالمللی قرار گرفتند؟
در میدان جنگ و در دوران دفاع مقدس نوع انتخابها متفاوت با این بحث بود که این روزها ما در بخشهای مختلف داریم میبینیم. دوران دفاع مقدس واقعاً شایستهپروری، شایستهگزینی و شایستهسالاری بود. متأسفانه امروز در سیستمهای مدیریتی و در بخشهای مختلف اینها یا نیست یا ناقص و ضعیف هست. دفاع مقدس چون میدان عمل بود، افراد در میدان عمل انتخاب میشدند. فرمانده گروهانها صبح عملیات پشت خاکریز انتخاب میشدند. کسی که مدیریتش قویتر بود و روحیهی شجاعتش بالاتر بود و قدرت سازماندهی بیشتری در شرایط سخت داشت را شناساییاش میکردیم و بهعنوان فرمانده انتخاب میشد. حتی او را نمیشناختیم و اسمش را ازش میپرسیدیم که مال کدام دسته یا گروهان است. فرماندهان لشکرها که آنجا شکل گرفتند، کسانی بودند که در جنگ تجربه پیدا کردند و در میدان بودند. همان بحثی که بارها شهید سلیمانی به زبان میآورد که در جبهه فرهنگ بیا و برو متفاوت با بقیهی دنیا بود.
بدون شک شهید سلیمانی هم در جنگ شناخته شد. در عملیات فتحالمبین واقعاً ایشان بروز و ظهور پیدا کرد و تیپ ثاراللّه را شکل داد. اگر پنج شش لشکر مؤثر در دوران جنگ را بخواهیم مثال بزنیم، بدون شک یکی از آنها لشکر 41 ثاراللّه است. اگر یکی از فرماندهان سرشناس دوران جنگ را بخواهیم مثال بزنیم، یکی از آنها حتماً شهید سلیمانی است. خیلی از ویژگیهایی که ما امروز از حاج قاسم میشناسیم در دوران دفاع مقدس شکل گرفت. البته حاج قاسمی که در سن 63 سالگی به شهادت رسید، با حاج قاسمی که در سن 25 سالگی در جنگ بود، مراحلی را طی کرد. ما باید شخصیت حاج قاسم را در سه مقطع زمانی ببینیم.
یک مقطع، دههای بود که حاج قاسم در دوران دفاع مقدس بود؛ یعنی از همان اوّل جنگ تا سال پایان آن که ایشان حضور داشت. اساس چهارچوب شخصیت شهید سلیمانی اینجا شکل گرفت. مهمترین موضوع در دوران دفاع مقدس که شخصیت رزمندگان و همهی فرماندهان ما را شکل داد، ایمان و باورداشتن به سنتهای الهی بود. ما وقتی میگوییم به خدا ایمان داشتند؛ یعنی به سنتهای الهی ایمان داشتند. به «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجًا» و «وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِب» ایمان داشتند. به «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّه» ایمان داشتند و نمیگفتند حزب بعث چه امکانات و قدرتی دارد. در دفاع مقدس ما بهدنبال این بودیم که عده و عدهمان هر چقدر ولو قلیل را جمع کنیم و به این دشمن بتازیم. این فرهنگ، حاج قاسم را حاج قاسم کرد و شخصیتش را شکل داد، چون سنتهای الهی مبنای کارش بود.
مقطع دیگر، شرق کشور بود که شخصیتش در آنجا شکل گرفت و این دو مقطع با هم متفاوتاند. البته در هر دو مقطع تجربهی نظامی و مدیریتی پیدا کرد. به هر حال بخشی از استان سیستان و بلوچستان و هرمزگان برادران اهل سنت هستند و اینها در لشکر 41 ثارالله بودند و میجنگیدند. حاج قاسم کارکردن با مذاهب مختلف را هم در آنجا تمرین کرد. واقعاً جنوب شرق کشور موضوعات ناامنی داشت و مردم گرسنه بودند و مثل الآن نبود که امروز بیش از 98 درصد روستاهای ما امکانات دارند. حاج قاسم آنجا یاد گرفت و تجربه کرد و در دل روستاها و مردم رفت و محرومیتزدایی، معیشت و زندگی با مردم را فهمید. حاج قاسم سلیمانی خودش رنجدیده و زحمتکشیده بود. به من میگفت: باقر من تا نوجوانی کفش پایم نبود. در بیابانها چوپانی و زراعت میکردم و سختی و مشقت زیادی کشیدم. بعد از آن هم به شهر کرمان آمدیم و وارد کار شدم و انقلاب شد و وارد سپاه شدم.
شهید سلیمانی با آن ویژگیهایی که داشت از چهرههای برجستهی دوران دفاع مقدس بود و در میدان جنگ اثرگذار بود. نقش ایشان در طراحی عملیاتها را چه کسی میتواند نبیند. در والفجر 8 چه کسی میتواند عظمت کار شهید سلیمانی را در جادهی امالقصر و پایگاههای موشکی نبیند. چه کسی میتواند عظمت کار شهید سلیمانی را در کربلای 5، حساسترین نقطهی جنگ که خط را شکست نبیند. اینها ویژگیهای برجستهی ایشان در جنگ بود. در جنوب شرق کشور هم توانست سیستم را بشناسد؛ چون محرومیت روستاها و نبود جاده و آب وجود داشت، کار با بخشهای دولتی را آشنا شد. خودش بچه کشاورز بود و در آنجا کشاورزی راه انداخت. در منطقهی قلعهگنج چاههای آب حفر کرد. ما هفتهها آنجا با هم زندگی میکردیم. با طوایف مختلف ارتباط پیدا کرد. حاج قاسم بهخاطر ارتباط مردمی که پیدا کرد، به او عشق میورزیدند.
یک خاطره هم در اینباره بگویم. من مرتب با ایشان به سیستان و بلوچستان میرفتم. یک وقتی ما برای کمک و بحثهای بازرسی و دنبالکردن کارها به آنجا رفتیم. من آن موقع در ستاد نیروی زمینی بودم و ایشان هنوز فرمانده لشکر و فرمانده قرارگاه قدس جنوب شرق بود. گفت باقر امشب برویم به یکی از طوایف آنجا سر بزنیم. گفتم کجا؟ گفت یک نفر از طوایف آنجا گفته بیایید. این طایفه از آن افرادی بودند که بهعنوان شرور شناخته میشدند و بعضاً شرارتهایی هم داشتند. گفتم حاج قاسم ناامن است و خطر دارد. گفت نه آدمهای من با اینها ارتباط دارند و افراد خیلی درستیاند. اگر هم شرارتی و ناامنی هست، مقصر ماییم. اینها مشکلات خودشان را دارند و ما با اینها ارتباط داریم. گفت شما میآیی؟ گفتم شما وقتی تشخیص میدهی میرویم. با یکی دو نفر دیگر رفتیم و از شهر زاهدان چهل پنجاه کیلومتری که بیرون آمدیم، حاج قاسم گفت دیگر کسی همراه ما نیاید. یک نفر از آنها آمد و ما را سوار کرد و با ماشین آنها به محلشان رفتیم. فکر کنم ساعت ده شب بود که به آنجا رسیدیم و دورتادور آدمهای مسلح ایستاده بودند و یک گوسفند هم کشته بودند. آنجا نشستیم و با همدیگر صحبت کردیم و یک شام هم به ما دادند. خب اینها غیرقانونی مسلح بودند و نیروهای ما هم دنبال مبارزه با اینها بودند، ولی حاج قاسم با منشی که داشت با اینها ارتباط برقرار کرده بود.
یکی از ویژگیهای حاج قاسم این بود که جامعیت داشت؛ یعنی به تعبیری جمع اضداد بود. حاج قاسم در بعضی از موضوعات و کارها بسیار سخت بود، ولی بسیار آدم لطیف و ملایمی هم بود. دوستانی که با حاج قاسم کار کردند میدانند یک وقتهایی یک نهیب یا تشری میزد و برخوردهایی با بعضی از مدیرانش میکرد که هرکس نمیشناختش میگفت چرا اینطوری است، ولی هیچکدام از مدیران از دست حاج قاسم ناراحت نمیشدند. چرا؟ چون دلش پر از محبت بود و غضبش از محبتش بلند شده بود. کینه و تکبر در غضبش نبود، بلکه برای بهترشدن بود. آن موقعی که کاری خراب میشد و تشر میزد، آن شخص هم میفهمید که حاج قاسم برای نفسش این تشر را نمیزند، بلکه برای بهترشدن کار مردم تشر میزند. لذا دعوای حاج قاسم هم لذتبخش بود.
حاج قاسم آدم مقتدری بود، ولی در اوج قدرت اهل گذشت بود. در سیستان و بلوچستان کسی که بهطور قطع خون ریخته بود و در درگیریهای مسلحانه رزمندگان را به شهادت رسانده بود و آن طرف مرز بود، حاج قاسم توانسته بود با او ارتباطی برقرار کند و به شهر کرمان آوردش و با او حرف زد. دو نفری نشستند و با هم حرف زدند، ولی چون اسلام و شرع اجازه نمیداد، به او قول داده بود که تو امان داری و او حاج قاسم را میشناخت که آدم مردی است و اخلاق و شرع را رعایت میکند؛ چون حاج قاسم به او امان داد، او آمد با حاج قاسم حرف زد و بعد رهایش کرد و رفت. حتی بعد هم این فرد را رصد نکرد که از اینجا کجا میرود. رهایش کرد و بعد از بیست روز، دو مرتبه حاج قاسم کار خودش را دنبال کرد و در یک درگیری کشته شد.
حاج قاسم معتقد به سنتهای الهی بود و این اعتقاد را از فرهنگ دفاع مقدس یاد گرفته بود و آنجا تربیت شده بود. حاج قاسم همیشه بعد از جنگ میگفت باقر اگر ما بخواهیم یک قطعه از بهشت را در این کره خاکی پیدا کنیم، آن خاک دفاع مقدس است؛ چرا که آنجا اعتماد، محبت، گذشت، ایثار و برادری بود. دنیاطلبی و بالا پایین نبود. حاج قاسم همیشه میگفت که واقعاً دوران دفاع مقدس یک قطعه از بهشت روی این کره خاکی بود. واقعاً هم اینطوری بود. شاید آن روزها ما حس نمیکردیم که یک قطعه از بهشت است، ولی الآن حتماً حسش میکنیم. شاید نسل الآن و کسانی که در آن دوره و در آن محیط نبودند، این را حس نکنند؛ ولی کسی که در یک جایی بوده که اعتماد و صداقت عینی را آنجا دیده و لمسش کرده و هفت هشت سال با آن زندگی کرده، بعد از آن محیط فاصله میگیرد و در یک محیط انتزاعی یا صوری قرار میگیرد، تازه میفهمد فرق بهشت و جهنم چیست و زندگی با اعتماد و بدون اعتماد کجاست.
مردمداری ویژگی دوم شهید سلیمانی بود. به این معنا که مردم را اساس مدیریت و خودش را نوکر و خدمتگزار مردم میدانست. مردم برایش اصل بود. در این ده سالی که در سیستان و بلوچستان بود با مردم محروم زندگی کرد. بعضی وقتها تا ده شب هم به خانهاش نمیآمد و از این روستا به آن روستا و از این محله به آن محله و از این شهر به آن شهر میرفت. همیشه با مردم سیستان و بلوچستان و کرمان زندگی میکرد و در دل مردم آنجا بود. حاج قاسم در این دوران دهساله محرومیتزدایی، آشنایی با سیستم اداری، آشنایی با موضوعات سیاسی و هنر حکمرانی را تمرین کرد.
سومین ویژگیاش اخلاص بود. ما در بچه رزمندههایمان کسی را نداریم که چهل سال بیوقفه مجاهدت کرده باشد. حاج قاسم از اوّل جنگ تا لحظهی شهادت مجاهدت کرد. اگر ما بعد از جنگ به تهران آمدیم و در کارهای ستادی یا سازندگی مشغول شدیم، ولی حاج قاسم یک دهه اسلحهبهدست هم با شرورهایی که واقعاً شرارت میکردند و وابستگی خارجی داشتند مقابله میکرد، هم با محرومیتزدایی. حاج قاسم آنجا اخلاص را بهدرستی تمرین کرد. مردم ما در این پنج شش سال اخیر حاج قاسم را شناختند، امّا حاج قاسم چهل سال بینامونشان برای این کشور خدمت کرد و هیچوقت نخواست که دیده شود. اخلاص از این بالاتر؟
حاج قاسم 22 سال فرماندهی نیروی قدس بود. غیر از دفاع مقدس و ده سال حضور در جنوب شرق کشور، افتخارات بزرگی در این سالها رقم زد، ولی چه کسی حاج قاسم را میشناخت؟ کدام روزنامه و رسانه ایشان را میشناخت؟ اینها ویژگیهای مکتب سلیمانی است. شهید سلیمانی با این باور و شخصیت برگرفته از دوران دفاع مقدس، در آن دو دهه اوج گرفت و پخته شد. کسی که سنتهای الهی جنگ را دیده، یک فرمانده شجاع ارشد اثرگذار دوران دفاع مقدس بوده و تجربهی کار مردمی و سازماندهی مردمی در ده سال در جنوب شرق کشور را داشته، در سن 42 سالگی فرمانده نیروی قدس میشود و عظمت و افتخار را میآفریند. این مقطع سوم از فعالیت ایشان است.
نگاه کنید چگونه هژمون آمریکا را به هم زد. دشمنشناس بود و آمریکا و دستگاه استکبار را بهدرستی شناخت. حاج قاسم با این روحیه و با این سه باور، با دست خالی مقابل دستگاه استکبار، یعنی آمریکا و رژیم صهیونیستی ایستاد. حاج قاسم مبتنی بر سنتهای الهی و اعتقادی که به آن سنتها و مردمباوری داشت از سند تا مدیترانه امت اسلامی و مردم را پای انقلاب آورد. سیاه و سفید و خاکستریشان نکرد. سنی و شیعه نکرد. هرکس به فرهنگ قرآن و اهل بیت احترام گذاشت، دستش را بوسید و ساماندهیاش کرد و او را پای کار آورد. حاج قاسم با تکیه به سنتهای الهی و مردم، بیست سال آمریکا را در منطقهی خلیج فارس زمینگیر کرد، هیبت آمریکا را در منطقه و در دنیا به لرزه انداخت و شکست.
البته قاسم سلیمانی را فرهنگ جماران و مکتب امام خمینی و مکتب اهل بیت پرورش داد تا مکتب سلیمانی شد. مکتب سلیمانی پرورشیافتهی همین حسینیهی جماران امام است. متأسفانه این فرهنگ و این باور امروز در بخشهای مختلف ما برای ادارهی جامعهمان وجود ندارد. شهید سلیمانی انقلابی بود و سیاستزده نبود. به همهی مردم احترام میگذاشت. حتی ممکن بود سلیقهی سیاسی یک کسی را هم نپسندد، ولی به او احترام میگذاشت و با او تماس میگرفت. ارتباطش را با او قطع نمیکرد. در همهی فرازونشیبهای سیاسی که در کشور اتفاق میافتاد، بعضی از رزمندهها سلیقهی دیگر پیدا میکردند و ارتباطشان را قطع میکردند، ولی حاج قاسم قطع نمیکرد. میگفت باقر برویم پیش فلانی با او صحبت کنیم. هیچ موقع حاج قاسم از مواضعش که سرباز ولایت باشد و واقعاً گوش به فرمان ولیاش باشد، ذرهای تردید پیدا نکرد؛ ولی ارتباط با آنها را هم همیشه داشت. حتی بعضی وقتها ممکن بود یک فردی بهخاطر مسائل مالی یا رفتاری، به هر دلیلی تخلفی کرده باشد و حاشیهنشین شده باشد، باز حاج قاسم با همهی مشغلههای کاری در خانهاش را میزد. میگفت قالیباف برویم این بچه رزمندهی ما بوده است. من نمونههای زیادی دارم. حتی بعضی وقتها از خودش مایه میگذاشت. بعضی وقتها به او میگفتم حاج قاسم تو چرا اینطوری مایه میگذاری، این فلان اشکال را دارد. میگفت درست است، ولی تو ندیدی این بچه پشت خاکریز در جنگ چطوری جنگید. اگر امروز اشکال دارد مقصر منم نه او.
اهل محبت و گذشت بود، حتی اگر از کسی ناراحت میشد و یک حرفی میزد، روز بعدش ناراحت شده بود و خودش زنگ میزد میگفت شب میخواهم بیایم خانهات و میرفت خانهاش. حاج قاسم زنده بود، ولی هیچوقت برای خودش زندگی نکرد. حاج قاسم همیشه برای اسلام و انقلاب و این مردم زندگی کرد. واقعاً حاج قاسم یک شهید زنده بود. نسبت به دوستانش خیلی آدم باوفایی بود. خیلی رفیقباز بود مخصوصاً با بچههای جنگ و جبهه. اصلاً دوست نداشت با یک رزمندهی عادی تا یک فرمانده جنگ ارتباطش را قطع کند.
من، حاج قاسم و حاج احمد خیلی به هم نزدیک بودیم. وقتی حادثهی شهادت شهید کاظمی اتفاق افتاد، آن روز شهید سلیمانی کرمانشاه بود و بنا بود هواپیمایی که شهید کاظمی را به ارومیه برد بعد از ارومیه برگردد و آقای سلیمانی را از کرمانشاه به تهران ببرد. آن روز صبح من در شهرداری با وزیر خارجهی ونزوئلا جلسه داشتم. وسط صحبت بود که یک مرتبه یکی از دوستان همراه یک یادداشت به من داد که آقای سلیمانی پشت خط است و میگوید حتماً کارت دارم. من گفتم ما وسط صحبتیم و شما به ایشان بگو جلسه تمام شد، یک ربع دیگر حتماً تماس میگیرم. یکی دو دقیقه نگذشت که دو مرتبه دوست ما آمد و به من گفت آقای سلیمانی گفته که هر کجا هستی پای تلفن بیا. خلاصه من رفتم پای تلفن که یک مرتبه بلندبلند شروع به گریهکردن کرد. هرچه گفتم حاج قاسم آخر چه اتفاقی افتاده، چرا داری گریه میکنی، بگو ببینیم، ولی مرتب گریه میکرد. در آخر گفت که حاج احمد به شهادت رسیده و این اتفاق در ارومیه افتاده است، من الان در کرمانشاه هستم و شما هر کاری داری رها کن برو منزل که خانوادهی ایشان از جای دیگر مطلع نشوند و من هم دارم میآیم.
میخواهم وفاداری ایشان نسبت به همه مخصوصاً به شهید کاظمی را بگویم. اینقدر شهادت شهید کاظمی روی ایشان اثر گذاشت که حاج قاسم به من گفت که بیا برویم بیت و عبایی که حضرت آقا با آن نماز شب میخواندند را از ایشان بگیریم. عبا و انگشتر را از آقا گرفتیم و به اصفهان بردیم و هر دو شهید کاظمی را دفن کردیم و بعد از دو سه روز هم برگشتیم. بعداً یکی از نزدیکان آقا برای من و حاج قاسم تعریف کرد و گفت که آقا فرمودند به اینها میگویند رفیق.
حاج قاسم تربیتشدهی فرهنگ دوران دفاع مقدس است. فرهنگ آقای سلیمانی در دوران نیروی قدس، همان فرهنگ دفاع مقدس است و در آن صحنهی قدرت منطقهای این کار را آقای سلیمانی کرد. زینبیون، فاطمیون و علویون همان مردماند. ایشان در تشکیل این گروهها نقش کلیدی داشت و همهی نقش واقعاً مال فکر و اندیشهی ایشان بود. همان روش مبتنی بر همان مکتب با آن سه ویژگی بود. البته آقای سلیمانی در ابعاد مختلفی سختی زیادی کشید.
کار ایشان بهگونهای بود که هم باید کار امنیتی، هم کار اطلاعاتی، هم کار سیاسی و هم کار گفتوگو انجام میداد و در نهایت میجنگید. همه نوع کاری باید انجام میداد. خیلی وقتها هم کارها بهگونهای بود که باید یک تنه انجام میداد؛ یعنی هم در صحنهی نبرد و در خط مقدم و هم در مهمترین جلسات سیاسی و گفتوگویی که با گروههای مختلف پیش میآمد باید خودش حضور میداشت. لذا همه به ایشان عشق میورزیدند. این هم به همان فرهنگ دوران دفاع مقدس برمیگردد. هیچ موقع از مبانی، از اصول و از فرهنگ ظلمستیزی و استکبارستیزی فاصله نمیگرفت؛ ولی اگر احساس میکرد از این مسیر به نتیجه نرسیده با ما حرف میزد و هدف و روش و ابزارش را عوض میکرد. این ویژگیها از دورهی دفاع مقدس و در دوران دهساله جنوب شرق کشور بود.
من یک خاطره از شهید سلیمانی از دوران جنگ بگویم. آن موقعی که دشمن در دشت مهران بود، حاج قاسم گفت من از مهران عقبنشینی میکنم، ولی رفت روی ارتفاعات قلاویزان و کله قندی در کنار تنگهی کنجانچم؛ یعنی همین مسیری که الان به کربلا میروند. همهی ارتفاعات مشرف به منطقهای که بخشش هم متعلق ما بود و دامنهی اینها را گرفت و شهر را خالی کرد. من یادم است در عملیات کربلای یک با حاج قاسم با یگانهایی که آنجا بود عمل کردیم. تنها عملیاتی بود که ما در روز توانستیم عملیات انجام بدهیم؛ چون دشمن تانک و نفربر زیاد داشت. خاطرم هست در آن هوای گرم تابستان امام فرموده بودند که مهران را باید آزاد کنید. شرایط سختی بود. وقتی مرحلهی اوّل را گرفتیم، لشکر 41 ثاراللّه تعدادی تانک داشت. حاج قاسم گفت من تانکها را از پایین و در این مسیر میگذارم و شما هم از بالای ارتفاعات قلاویزان بروید. ما مرتب با همدیگر تماس داشتیم و از بالا تانکها را میدیدیم که دارند از پایین میآیند. نهایتاً حاج قاسم خودش بالای ارتفاعات قلاویزان آمد.
آن روز ما در دو جبهه با تیر کلاش و تانک جنگیدیم. اگر اشتباه نکنم آنجا مقر لشکر 16 بود و ما با حاج قاسم و آقامرتضی و شهید میثمی، نمایندهی امام در ارتفاعات قلاویزان به مقر لشکر 19 رسیدیم. وقتی ما در مقر رسیدیم، هنوز سماور روشن بود و چایش هم داغ بود. حالا من میخواهم شجاعت شهید سلیمانی را بگویم. شهید سلیمانی تصمیم گرفت و پیشنهاد داد الآن که دشمن جاکن شده و ما هم این تعداد تانک داریم، ما از دشت پایین میآییم و شما هم از بالا با نیروهای پیاده عمل کن. این طراحی شهید سلیمانی در اواخر جنگ بود.
شخصیت شهید سلیمانی اینگونه بود و با همین روحیه در نیروی قدس عمل کرد. من یک خاطره در اینباره بگویم. در زمان فرماندهی نیروی قدس من کمتر فرصت میکردم ایشان را ببینم. زمانی که در شهرداری تهران بودم، اگر یادتان باشد شهدای مدافع حرم که میآمدند خیلی مظلومانه تشییع میشدند و با تشییع شهدای دوران دفاع مقدس متفاوت بود. من به حاج قاسم گفتم حاجی یک کاری کنیم شهدا اینطوری تشییع نشوند و مراسمشان را کمی مفصلتر بگیریم. گفت من هم موافقم حتماً این کار را انجام بدهیم. حاج قاسم واقعاً پای این کار ایستاد و دیدید که بعد از یک مدت تشییع شهدای مدافع حرم شکل دیگری گرفت.
بخشی از این شهدایی که ایرانی نبودند، واقعاً مشکلات جانبی در پشتیبانیها داشتند. وقتی که آقای سلیمانی اینجا بود، دغدغهاش بهطور دقیق رسیدگی به خانوادهی شهدا و مجروحین بود و همیشه این را از ما مطالبه میکرد و میگفت باقر شما که اینجا هستید غفلت از اینها نکنید و هر طور شده کمک کنید که این فرهنگ حفظ شود. شاید باورتان نشود با این همه مشغله، بعضی اوقات بچهی شهیدی به ایشان میگفت عمو من دوست دارم شب عروسیام شما در مراسمم باشی. باور کنید کاری میکرد که حتماً بتواند ولو نیم ساعت هم که شده در آن مجلس برود. اینها واقعاً ویژگیهای منحصربهفرد شهید سلیمانی بود که داشت.
یکی دو سال قبل که من و حاج قاسم به خدمت حضرت آقا رفتیم ایشان فرمودند من هر وقت عکس شهید کاظمی را میبینم بلافاصله تصویر سه نفر در ذهنم میآید. (منظورشان من و آقای سلیمانی و شهید کاظمی بود.) به هر حال دوستان باوفایی با هم بودید و پای کشور ایستادید. انشاءاللّه که عاقبت همهتان ختم به شهادت شود، منتها خدمت کنید و بعد شهید بشوید. حاج قاسم واقعاً عاشق شهادت بود. وقتی که شهید همدانی به شهادت رسید، همیشه میگفت باقر دیگر خدا بخواهد با یک تیر هم که شده جان من را بگیرد و جز به شهادت به سرنوشت دیگری گرفتار نشوم. واقعاً شهید سلیمانی در اوج اخلاص، در اوج مبارزه، در اوج عزت و در اوج اقتدار شهادت نصیبش شد. اینقدر هم دلدادهی اهل بیت، دلدادهی حضرت اباعبداللّه علیهالسلام، حضرت ابوالفضل علیهالسلام و حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود، موقعی که به شهادت رسید، همهی این ویژگیها را داشت؛ یعنی به دست شقیترین فرد دنیا به شهادت رسید.
وقتی هم بهنحوهی شهادت ایشان نگاه میکنیم، واقعاً علمداری بود که دستش قطع شد، پهلو و قلبش شکافته شد، سرش جدا و ارباً اربا شد. وقتی میخواستیم شهید سلیمانی را به خاک بسپاریم، آن حادثهی تلخ اتفاق افتاد و جمعیت اصلاً اجازهی دفن نداد. واقعاً همه مانده بودیم که چه کار کنیم تا اینکه تصمیم بر این شد که ما پیکر شهید سلیمانی را روز بعد و هنگام اذان صبح بدون اینکه کسی اطلاع پیدا کند، دفنش کنیم. همیشه دوست داشت و وصیت کرده بود که در بین شهدا دفن شود. وقتی با هم به گلزار شهدا میرفتیم، میگفت باقر اگر من شهید شدم، من را اینجا دفن کنید. همانطور که احمد همیشه به من میگفت اگر من شهید شدم، من را بغل شهید خرازی دفن کنید. میگفت قبر من همین جا باشد که همیشه آفتاب و باران به آن بخورد. شهید سلیمانی هم سرباز وطن بود، هم سرباز اسلام بود، هم سرباز آقا و هم خدمتگزار مردم بود.
امروز هم که جسمش اینجا نیست، ولی اثر اخلاص و عظمتش هست. در خانهی هر شهیدی بروید، دیگر برای شهید خودش گریه نمیکند و برای شهید سلیمانی گریه میکند، چون شهید سلیمانی با اخلاص کار کرد. واقعاً شهید سلیمانی در ویژگیهای فردی خودش اهل تهجد بود. هر جمعهای که تهران بود بعدازظهرها در خانهاش روضه میخواند. واقعاً شهید سلیمانی برای دنیا زندگی نکرد. در دنیا زنده بود، ولی همهی وقت و جانش را وقف مردم کرد و با این سه ویژگی گام برداشت و پیش رفت و بعد هم به شهادت رسید. واقعاً سیدالشهدای نهضت اسلامی و مقاومت اسلامی نام گرفت. من معتقدم که باید بگوییم شهید سلیمانی، شهیدی بود که خون آن مثل خون شهید بهشتی که در ابتدای انقلاب ریشهی نفاق را در این کشور کَند، خون شهید سلیمانی هم تمام قد در مقابل دستگاه استکبار ایستاد.
مطئمن باشید در گام دوم انقلاب اخلاص و خون شهید سلیمانی، ریشهی غربزدگی و غربگرایی و آنهایی که دل به دشمن بستند را از این کشور خواهد کَند و این عظمت خون شهید سلیمانی است و ما باید این فرهنگ را در کشور پیش ببریم. شهید سلیمانی از روزی که یک رزمنده بود تا روزی که محبوبترین شخصیت در بین مردم شد، رفتارش با هیچکس تغییر نکرد. لذا مردم امروز از هر قشر و قماشی که باشند از شهید سلیمانی لذت میبرند. این نتیجهی مکتب سلیمانی است که از تمام وجودش به سنتهای الهی اعتقاد و مردم باور دارد و با اخلاص کارش را انجام میدهد. خدا هم عهد کرده که به چنین مجاهدینی چنین پاداشهایی را میدهد. انشاءاللّه که همهمان توفیق داشته باشیم راه شهدای عزیز را پیش ببریم و عاقبت ما هم ختم به شهادت شود.