به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، ویژه برنامه تلویزیونی «روایت حبیب» در هفت قسمت به بررسی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس میپردازد. در این مجموعه برنامه بخشهای متنوعی از دوران دفاع مقدس شهید سلیمانی برای اولین بار از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد. گزارشهایی از سیر اقدامات سردار سلیمانی از سال اول تا پایان جنگ، برشهایی از سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع رزمندگان لشکر حاج قاسم، گزارش هایی از رابطه شهید سلیمانی با شهدا و سخنان تبیینی و دیدهنشدهای از حاج قاسم سلیمانی درباره دوران دفاع مقدس از جمله بخشهای «روایت حبیب» است. «روایت حبیب» در ایام هفته دفاع مقدس هر شب از شبکه سه سیما پخش شد و در این برنامه محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، سیدیحیی رحیم صفوی، جعفر اسدی، محمدعلی جعفری، علی فضلی، محمدرضا فلاحزاده، مرتضی حاجیباقری و ... با اجرای نادر طالبزاده مهمان «روایت حبیب» بودند.
در این گفتگو سردار سیدیحیی صفوی، مهمان روایت حبیب بودند که متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
با توجه به اینکه شما از دوستان نزدیک سردار سلیمانی بودید، تعریف شما از ایشان چیست؟
بسماللّهالرحمنالرحیم؛ من در یک جمله میگویم سردار جبههی عشق، سردار بدون مرز، سرباز خدا و اسلام، سرباز امام زمان، سپهسالار ولایت فقیه و چهرهی مجاهد فرماندهی مقاومت در منطقه. این تعریف من است.
آشنایی شما با ایشان از کی شروع شد و چه تأثیری از همان اوّل گرفتید؟ در رابطه با هشت سال حضور ایشان در دفاع مقدس و ابتکارات ایشان در جنگ هم برایمان بفرمایید.
از ماههای اوّل جنگ؛ یعنی سال 59 تا چند هفته قبل از شهادت، حدود 39 سال میشود که من با ایشان آشنا بودم. حاج قاسم سلیمانی از ماههای اوّل جنگ که به جبهه آمد بهعنوان یک فرمانده در اندیشه و تفکر از یک نبوغ و استعداد سازماندهی و قدرت فرماندهی خاصی برخوردار بود، بهطوریکه در همان سال اوّل جنگ برای آزادسازی بستان حدود چهار پنج گردان از بچههای کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان آماده کرد و فرماندهی محور جنوبی بستان را عهدهدار شد. حسن باقری که معاون اطلاعاتی من بود و من فرمانده ستاد عملیات جنوب در سال 59 بودم، از ایشان برای من بسیار تعریف کرد. واقعاً در عمل و در آزادسازی بستان خودش را نشان داد.
در اسفندماه سال 60 حکم تشکیل فرماندهی تیپ 41 ثاراللّه را برای عملیات فتحالمبین به ایشان دادیم. نقطهی درخشش و اوج قدرت فرماندهی و سازماندهی و شجاعت و تدبیر ایشان در ارتفاعات کمرسرخ بود که در شمال منطقهی فتحالمبین قرار داشت. اینها باید میآمدند و جادهای که از دزفول بهسمت دهلران میرفت و از رودخانهی کرخه عبور میکرد را میگرفتند. در کنار ایشان هم یک یگان از لشکر 92 زرهی، یک تیپ از 84 خرمآباد، تیپ 14 امام حسین علیهالسلام و تیپ 27 محمد رسولاللّه صلیاللهعلیهآله بود که ایشان وسط این منطقه باید وارد عمل میشد. خب وارد عمل شد و عراقیها پاتک بسیار بدی کردند، ولی ایشان توانست تا اندازهای مقاومت کند و در مراحل بعد تا تنگهی ابوقریب بهخوبی پیشروی کرد. حدود یک ماه بعد از عملیات فتحالمبین، ما عملیات آزادسازی خرمشهر را شروع کردیم. در این عملیات هم ایشان تمامقد و با تمام رزمندگان بسیجی و پاسدار کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان در آزادسازی خرمشهر انصافاً خوش درخشید.
ایشان در تمام عملیاتها حضور داشت، ولی اوج پیروزیهای لشکر 41 ثاراللّه به فرماندهی ایشان در بهمن سال 64 و عبور از رودخانهی سرکش اروندرود بود. ما حدود هفتاد هزار نیرو از لشکرهای مختلف از روی آن عبور دادیم. یکی از لشکرهای خطشکن، لشکر 41 ثاراللّه بود. منطقه هم بسیار سخت بود و حاج قاسم باید منطقهای که پایگاههای موشکی دشمن بود را میگرفت. بعثیها موشکهای کرم ابریشم را در کنار خور عبداللّه گذاشته بودند و کشتیهای باربری بندر امام را از آنجا میزدند.
در پیروزی فاو لشکر 41 ثاراللّه بسیار خوب عمل کرد و بعد هم عملیات کربلای 5 و شکستن دروازهی شرقی بصره بود. پیروزی فاو و کربلای 5، آمریکا و شوروی را مجبور کرد که در قطعنامهی 598 به ایران امتیاز بدهند. این دو پیروزی بزرگ سرنوشت جنگ را تعیین کرد.
چرا کربلای 5 اینقدر طول کشید؟ نقش سردار سلیمانی در این عملیات چه بود؟
ببینید سوم دیماه ما عملیات اصلی را بهعنوان عملیات کربلای 4 شروع کردیم که بعد از چهار پنج ساعت فهمیدیم که این عملیات لو رفته است. با حدود 901 نفر شهید نیروهایمان را به عقب کشیدیم و پانزده روز بعد؛ یعنی نوزده دیماه، عملیات کربلای 5 را شروع کردیم. عملیات کربلای 5 خونین بارترین عملیات ما بود. فقط نوزده فرمانده گردان از لشکر 41 ثاراللّه شهید شدند. سختترین مرحلهی عملیات عبور از کانال پرورش ماهی بود که به لشکر 41 ثاراللّه و 25 کربلا سپرده شد و حاج قاسم خودش هم از آن عبور کرد. نوزده تن از فرمانده گردانهایش که هرکدامشان واقعاً دلاورمرد بودند به شهادت رسیدند. وقتی ایشان در حماسهی شهادت اینها در مهدیهی لشکر 41 ثاراللّه در کرمان سخنرانی میکرد آن بُعد عرفانی، سوزی که در قلب ایشان بود و آن عشقی که به بچههای مردم داشت خودش را نشان داد.
در قسمتی از سخنرانیاش در مهدیهی لشکر 41 ثاراللّه ایشان اینچنین شروع میکند که این شهدا ناصر دین خدا بودند. مرهمی بودند برای همهی زخمها، بیسرپرستها و بیپناهها. شهدایی که نوری بودند در تاریکی، امیدی بودند برای همهی مظلومان. شهدایی که در همهی کوران جنگ فریادرس ما بودند. خدایا شاهدی که قلبم میسوزد، خدایا تو شاهدی که از غمشان کمرمان تا شده است. خدایا چگونه میتوانم با زبانی که طهارت در آن ندارد حاج یونس را توصیف کنم. چگونه میتوانم چهرهی مهتابی که نه زرد است، نه قرمز، نه نور بود، نه تابیده از نور بود، ولی جلوهای از نور بود که در خاک جبههها پوشانده شده بود ...
ما بعد از جنگ برای شهدای کرمان کنگرهای برگزار کردیم. یکی از بهترین کنگرهها بود و ایشان دستور داد یک موزه درست کنند. در سالهای بعد از جنگ بهترین موزهی دفاع مقدس با ابتکار ایشان در کرمان درست شد. ایشان اهل ذوق و ابتکار بود. در کنگرهی شهدای کرمان آنچنان سخن گفت که همهی ما را به گریه واداشت؛ چون جلوی چشم ایشان هزاران نفر گل پرپر شده بودند.
حاج قاسم سلیمانی در هشت سال دفاع مقدس بارها و بارها زخمی و مجروح شد و تا سر حد شهادت رفت؛ چون ایشان در خط مقدم میجنگید. در عملیات طریقالقدس زخمی شد. هنوز در بیمارستان خوب نشده بود که خودش برگشت. بدن ایشان پر از ترکش بود و بعضی از ترکشها تا زمان شهادت در بدنش ماند.
بعد از جنگ کشور در منطقهی جنوب شرقی دچار بحران شد و به دست اشرار افتاد. با توجه به اینکه شما در جریان جزئیات آن هستید، ابتکار عمل و ابداع ایشان در آن منطقهی چه بود؟
بعد از جنگ در جنوب شرق کشور، یعنی سیستان و بلوچستان و کرمان اشراری بودند که برخی از کشورهای حاشیهی خلیج فارس به آنها پول میدادند و سازمانهای اطلاعاتی به اینها خطدهی و بعضاً ایدئولوژی میدادند. مصوبهی شورای عالی امنیت ملی که خود سپاه پیشنهاد داد که امنیت جنوب شرق را ما عهدهدار میشویم به سپاه واگذار شد. در آن زمان ایشان فرمانده قرارگاه قدس سپاه شد و طی چهار پنج سال به غیر از بحث عملیاتی، مجموعهی قبایل و طوایف مختلف که در آن منطقه بودند را جمع کرد و گفت ما برای کشاورزی به شماها زمین و آب و وام بانکی میدهیم. با استاندار و مسئولین کشور هم صحبت کرد. ایشان بسیاری از رزمندگان اشرار را با دادن زمین و آب و مزرعه زمینگیر و حمایتشان کرد.
در اینجا با یک واسطه این ماجرا را هم بگویم که در گزارشی که ایشان خدمت حضرت آقا داد، گفت من سران یکی از اشرار را برای مذاکره دعوت کردم و وقتی آمد دستگیرش کردم. حضرت آقا فرمودند اشتباه کردی، همین الان تلفن میزنی او را آزاد میکنی. تو ایشان را برای مذاکره دعوت کردی و این خلاف جوانمردی و اسلام است. حاج قاسم گفت من همان آنجا تلفن زدم و گفتم او را آزاد کنید؛ ولی بعداً در یک عملیاتی آن شرور از بین رفت.
حاج قاسم سلیمانی امنیت را در جنوب شرق بهخوبی برقرار کرد، البته بعداً دچار مشکل شدیم. الآن هم قرارگاه قدس سپاه در جنوب شرق کشور مشکل دارد، ولی در مدتی که ایشان فرمانده لشکر 41 ثاراللّه و قرارگاه قدس جنوب شرق بود، انصافاً بسیار عاقلانه و مدبرانه با مردم و بهراحتی با عشایر و سران طوایف حتی با خود اشرار رفتار میکرد. همهی اشرار را خلع سلاح کرد. اینها چند هزار سلاحشان را زمین گذاشتند و مشغول کار و کشاورزی و زندگی شدند. این خردمندی، تدبیر، شجاعت و قدرت تعامل ایشان بود که با گروههای مختلف صحبت میکرد و آنها را در مذاکرات قانع میکرد. این خیلی فهم و درایت میخواهد. این کار بزرگ ایشان بود. سال 76 که من فرمانده کل سپاه شدم، با توجه به نبوغی که از حاج قاسم دیدم، ایشان را بهعنوان فرمانده نیرو قدس انتخاب کردم و به حضرت آقا پیشنهاد دادم.
زمانی که شهید سلیمانی وارد عرصهی بینالمللی جهان اسلام میشوند، قدرت مذاکره و قدرت صحبتکردن با اقوام مختلف در پاکستان، افغانستان، عراق، سوریه، لبنان خودش را نشان میدهد و تقویت حزباللّه کابوسی برای رژیم صهیونیستی میشود. استعداد دیپلماتیک حاج قاسم یکی از ویژگی عجیبی بود که در ایشان وجود داشت و همه را جذب خودش میکرد. مثلاً با روسها ساعتها صحبت میکند، با احمد شاه مسعود رفیق و همصحبت میشود، به بشار اسد میتواند در مورد بعضی مسائل کمک کند و متقاعدش کند در جبههی مقاومت حرکت درستی را انجام دهد. یک مقدار در مورد این ویژگی منحصربهفرد ایشان برایمان توضیح دهید.
حضرت آقا در سخنرانی ویدئوکنفرانسیشان در 31 شهریور امسال فرمودند که ابعاد و فعالیتهای ایشان ناشناخته است. من قسمتی از قدرت دیپلماسی جهادی ایشان را در حدی که مجاز هستم و در حدی که در زمان فرماندهی بنده یا بعد از فرماندهی بنده رخ داد و کاملاً مطلع هستم را برای مخاطبین عزیزمان توضیح میدهم. ببینید در رابطه با روسیه ایشان در بحث بروزوظهور داعش بارها با آقای پوتین و مسئولین اطلاعاتی و فرماندهان نظامی روسیه جلسه میگذاشت. مثلاً در اوّلین جلسه دو ساعت و بیست دقیقه با آقای پوتین بحث و گفتمان کرد و به ایشان گفت شما عراق را که از دست دادید و اگر سوریه را هم از دست بدهید جبههی شرقی و جبههی مدیترانهی خودتان را در مقابل آمریکاییها از دست دادهاید؛ یعنی آمریکاییها میخواهند با سقوط بشار اسد، عراق و سوریه و لبنان را تا مدیترانه بگیرند. مسئولین آنجا گفته بودند که ما یاد نداریم آقای پوتین بیشتر از یک ساعت با کسی صحبت کند. از حوادث جالب آن ملاقات هم این بود که قبل از ملاقات به ظهر خورده بوده و ایشان در کاخ کرملین اذان و اقامه میگوید و همانجا نمازشان را میخواند.
ایشان با سران دیگر مثل جناب آقای بشار اسد، رئیسجمهور محترم سوریه بارها و بارها مذاکرات نزدیک برای چگونگی بیرونراندن داعش از سرزمین سوریه بحث میکنند. یا با جناب آقای نوری مالکی، نخستوزیر اسبق عراق جلسات و دیدارهای زیادی در رابطه با داعش میگذارد. داعشیها موصل را گرفته بودند و تا نزدیکی بغداد آمدند و سامرا را گرفتند و تخریب کردند. آقای نوری مالکی بسیار انسان فکوری است. حاج قاسم ایدهی تشکیل حشدالشعبی که همان مدل بسیج خودمان هست را به آقای نوری مالکی پیشنهاد دادند و به همراه ابومهدی مهندس آن را راه انداختند. زمانی که داعشیها به اربیل مرکز کردهای عراق حمله کردند و تا بیستوپنج کیلومتریاش آمدند، حاج قاسم به کمک آنها رفت. ایشان به ارومیه رفت و با هواپیما در اربیل پیاده شد و از همانجا مستقیماً به جنگ با داعشیها رفت و اربیل را نجات داد.
در رابطهی با حزباللّه لبنان هم برای تقویت مردم لبنان در مقابل تهاجمات رژیم صهیونیستی و برای تهدیداتی که رژیم صهیونیستی علیه جمهوری اسلامی داشت، از زمانی که ایشان فرمانده نیروی قدس سپاه شد، حزباللّه را به اوج اقتدار رساند و امنیت لبنان را تثبیت کرد. ایشان در جنگ 33 روزه به کمک حزباللّه، مردم، دولت و حتی ارتش لبنان رفت. حاج قاسم با تقویت حزباللّه لبنان به آنها یاد داد که چگونه خودشان موشک و خمپاره بسازند.
در رابطه با افغانستان هم ایشان در دو مرحله جنگید. یک مرحله با شوروی جنگید. همانطور که میدانید اوّایل پیروزی انقلاب اسلامی، روسها افغانستان را اشغال کرد. من یادم هست سفیر اتحاد شوروی به قم آمد و به امام گفت مردم افغانستان از ما کمک خواستند و ما به کمک آنها رفتیم. امام در یک جمله فرمودند شما افغانستان را گرفتید، ولی مردم افغانستان شما را بیرون میکنند. بعد از ده سال همینطور شد و مردم افغانستان قوای ارتش صلح را بیرون کردند؛ ولی واقعیت این است که ما به مجاهدین افغانی کمک کردیم و به آنها آموزش، سلاح و مهمات دادیم. یک مرحله هم جنگ با نیروهای طالبان، بنلادن و عربهای افغانی بود که رفتند و حکومت را سرنگون کردند. در آن مرحله حاج قاسم همکاری خوبی با روسها و هندیها داشت و آنها هم کمک کردند. یادم هست حاج قاسم سلیمانی، احمد شاه مسعود را دعوت کرد. آن موقع وزیر دفاع بود و به دیدن من هم آمد و از حاج قاسم خیلی تجلیل کرد. انصافاً احمد شاه مسعود هم فرمانده بود، هم مهندس بود و هم به زبان انگلیسی مسلط بود. بسیار آدم مؤمنی بود.
حاج قاسم با آقای اردوغان، رئیسجمهور ترکیه بارها جلسه گذاشت و در رابطه با مسائل سوریه و عراق با او صحبت کرد. حتی با مسئولان اطلاعات ترکیه آقای هاکان جلسات مرتبی داشت.
خصوصیات اخلاقی و آن بُعد عرفانی که در ایشان خیلی مشهود بود را شما چگونه توصیف میکنید؟
حاج قاسم واقعاً یک انسان متشرع، عابد و عارف واصل بود. واقعاً انس با قرآن داشت. در سخنرانیهایش از آیات قرآن، احادیث و روایات استفاده میکرد. بسیار خوب نماز میخواند. از درون اعتقاد به غیب و شهود و توکل و توسل داشت. در عین اینکه فرمانده نظامی بود، بسیار قلب رئوفی داشت. بسیار اهل بکاء بود و واقعاً گریه میکرد. وقتی فرزند شهیدی را میدید همانجا میایستاد و احساساتش را بروز میداد. او یک فرماندهای بود که هم متواضع و هم بیریا و مخلص بود. یک فرماندهی بود که در فرماندهیاش بسیار قاطع و سختگیر بود، ولی در بُعد اخلاقی بسیار متواضع بود. یک فرماندهی ولایتمدار بود و نسبت به آن معرفت پیدا کرده بود. حضرت آقا در ایشان نفوذ و تأثیرگذاری بسیار بالایی داشت. مجالست با حضرت آقا خیلی تأثیرگذاری دارد. از نظر سیاسی بسیار فهیم و خردمند بود. هم سیاست داخلی را، هم سیاست منطقه را، هم سیاست بینالملل را بهخوبی میفهمید و فهم و شعور سیاسی بالایی داشت. ما فرماندهان نظامی زیادی داریم، ولی کسانی که فهم محیط سیاسی داخلی و منطقه و بینالملل را مخصوصاً راهبردهای منطقهای و سیاست خارجی در منطقهی را خوب تشخیص بدهند و بفهمند کم داریم.
در پایان از خاطرات جنگ هشتساله و سوریه اگر خاطرتان هست برایمان بفرمایید.
حاج قاسم در زمان جنگ هم تمام مسائل شرعی را رعایت میکرد. من دو خاطره از ایشان در فتح فاو و باز پسگیری آن توسط عراقیها یادم هست که برایتان میگویم. فتح فاو کار خیلی سختی بود. در 20 بهمن سال 64 وقتی که غواصان لشکر ایشان از اروند عبور کردند، بهعنوان فرمانده نیروی زمینی، همان شب با یک قایق از لشکر 17 علیبنابیطالب خودم را به آن طرف رساندم. چند روز بعد رفتم که خط ایشان را ببینم و خود ایشان به استقبال من آمد. وقتی خط مقدم را دیدم، سنگرها را جوری درست کرده بود که بچهها آسیب نبینند. خمپارههای 60، 81 و 120 را بهخوبی آرایش داده بود و سلاحها را بسیار خوب در خط تنظیم کرده بود. همهی نیروها را هم موظف کرده بود کلاهآهنی بر سرشان بگذارند. بسیجیها کلاهآهنی سرشان نمیگذاشتند و ما از حضرت امام فتوا گرفتیم که مجبور شوند کلاه سرشان بگذارند. علت سختگیری هم بهخاطر این بود که آتش عراقیها خیلی سنگین بود. در فاو روزی 300 سورتی عراقیها بمباران میکردند؛ امّا آن چیزی که میخواهم بگویم این است که شاید باورتان نشود، بسیار خط تمیز بود. مثلاً قوطی کمپوتی که بچهها میخوردند را معمولاً زمین میانداختند، ولی من آنجا قوطیای ندیدم. احساس کردم با فرماندهی مواجه هستم که خطش بسیار منظّم است و سلاحهایش را درست آرایش داده است و جان نیروهایش را بهخوبی حفظ میکند.
امّا خاطرهی دومم مربوط به سقوط فاو در فروردین سال 67 است. وقتی که عراقیها به فاو حمله کردند ما پانزده گردان بیشتر نداشتیم. آنها در مقابل هر گردان ما یک تیپ داشتند و نیروهای ما هم در حلبچه بودند. من و آقای محسن رضایی و عدهای از فرماندهان از جمله حاج قاسم سلیمانی، احمد کاظمی، مرتضی قربانی در کرمانشاه بودیم و قرارگاهمان در بیمارستان امام حسین علیهالسلام بود. آقای رضایی روی کرد به ما و گفت چه کسی حاضر است الآن به فاو برود و جلوی حملهی عراقیها بایستد؟
آقای حاج قاسم، احمد کاظمی، مرتضی قربانی و بنده از کرمانشاه با هلیکوپتر 214 مستقیم به دزفول رفتیم و پس از سوختگیری از دزفول مستقیم به فاو رفتیم. حاج قاسم به خط مقدم رفت. احمد کاظمی، مرتضی قربانی و اکثر فرماندهان ما هم به جبههی حاج قاسم؛ یعنی حد فاصل کارخانهی نمک و امالقصر رفتند. دیدیم زور دشمن خیلی پرزور است و نمیتوانیم بایستیم. آنها میخواستند از جبههی امالقصر نیروهای ما را دور بزنند و همه را اسیر کنند. من بهعنوان فرمانده منطقه دستور دادم نیروها آرام آرام عقب بیایند. گفتم اوّل خودتان و مجروحین را، بعد اگر توانستید شهدا و امکانات را بیاورید، اگر نه بگذارید امکانات و سلاحهایتان بماند. حاج قاسم بهصورت خیلی منظم شروع کرد نیروها را عقبآوردن. احمد کاظمی هم همینجور، ولی مرتضی قربانی نمیآمد. من نوشتم برایش که به تو دستور و تکلیف میکنم.
یک خاطرهای هم از سوریه بگویم؛ چند سال قبل از شهادت حاج قاسم من به اتفاق خانوادهام برای زیارت به سوریه رفتیم. بعد از دو سه روز برگشتیم فرودگاه دمشق که به ایران برگردیم. یک دفعه من حاج قاسم را آنجا دیدم و با هم دستوروبوسی کردیم. بعد حاج قاسم به من گفت که میآیی به نجف برویم؟ گفتم من دارم به تهران میروم. گفت من دارم از ملاقات با آقای بشار برمیگردم و میخواهم به نجف بروم و با آیتاللّه سیستانی ملاقات کنم، تو میتوانی برای زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام همراه من بیایی. من گفتم چه زیارتی بهتر از این و با هواپیمای اختصاصی به فرودگاه نجف رفتیم. حدوداً یک ساعت بیشتر ایشان با خانوادهی من در هواپیما صحبت کرد و سفارش من را به خانواده میکرد.
من باورم هست که شهیدان زندهاند و دستشان برای کمککردن بازتر است. خون مظلوم شهدای دفاع مقدس راه کربلا را باز کرد و انشاءالله خون شهدای مدافع حرم و شهید حاج قاسم سلیمانی راه قدس را باز میکند. امیدوارم که شخصیت سردار حاج قاسم سلیمانی و خون مظلوم ایشان خیزشی برای جوانان مسلمان از شرق مدیترانه تا غرب و جهان اسلام باشد و انشاءالله موج سوم بیداری اسلامی شروع شود.
از حاج قاسم سؤال کردند بهترین چیز چیست؟ گفت عاقبتبهخیری؛ گفت خیلیها عاقبتبهخیر میشوند، ولی شهید نمیشوند؛ امّا کسی که شهید شود عاقبتبهخیر هم میشود. این خیلی استدلال قوی است. حاج قاسم در لباس رزم در حالی که در دستش انگشتر بود، مثل حضرت اباالفضل مظلومانه به شهادت رسید. این مظلومیت خیلی مهم است. نمازی که حضرت آقا خواندند و این علاقهای که مردم به ایشان نشان دادند، خیلی عجیب است و این بهخاطر اخلاص آن مرد بزرگ بود.